هوسباز
مردی به زنی عارف پیشه رسید. زیبایی او دل مرد را ربود. گفت: ای زن در هوای تو خویشتن از دست بدادم.
زن عارف گفت: چرا در خواهرم ننگری كه از من نیكو تر و زیباتر است؟
آن مرد گفت: خواهرت كجاست؟
زن گفت: برو ای بیكاره هوسباز كه عاشقی كار تو نیست.
اگر دعوی دوستی ما را درست بودی. تو را پروای دیگری نبودی.
دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.